حسین عزیزمحسین عزیزم10 سالگیت مبارک

حسینم معجزه مقدس الهی وهدیه ناب پروردگار

باغ شازده مرداد 95

  سلام پسرعزیز و قشنگم،دیروز جمعه به اتفاق مامان جون و محمدکاظم پسر دایی رضا رفتیم گردش،خدا رو شکر خیلی بهت خوش گذشت و تا تونستی گشتی و بدوبدو کردی.                                       ...
16 مرداد 1395

یک جمعه به یادموندنی- تیرماه 95

سلام گل پسر دوست داشتنیه خودم. حسین من ، پسرک شاد و شیرین زبونم، روزای گرم تابستون هم یکی پس از دیگری می یاد و به سرعت می گذره. البته در کنار تو قند عسل مامان، همیشه و همیشه به ما خوش می گذره. جانم برات بگه دیروز بعدازظهر جمعه به اتفاق پسر قشنگم و مامان جون عزیز رفتیم گردش،خداروشکر خیلی بهمون خوش گذشت ، موقع برگشتن اونقدر خسته بودی که تو ماشین خواب رفتی و تا صبح خوابیدی بدون شام،خیلی سعی کردم بیدار بشی و شام بخوری ولی بیدار نشدی و خواب برات از همه چی بهتر بود عزیز دل مادر.                   ...
2 مرداد 1395

عزیز دل مامان

سلام،سلام،صد تا سلام به روی گل پسر عزیز و قشنگم. پسر عزیزم،بزرگ مرد کوچک من ، همیشه به یاد داشته باش، پرنده هايي که روي شاخه نشستند، هرگز ترس از شکستن شاخه ندارند... زيرا اعتماد آنها به شاخه ها نيست، بلکه به بالهايشان است... هميشه به خودت اعتماد داشته باش، خودت را باور کن! هميشه خودت را نقد بدان، تا ديگران تو را به نسيه نفروشند... سعي کن استاد تغيير باشي، نه قرباني تقدير... در زندگيت به کسي اعتماد کن که به او ايمان داري نه احساس و هرگز، به خاطر مردم تغيير نکن! اين جماعت هر روز تو را جور ديگري مي خواهند... مردم شهري که همه در آن مي لنگند، به کسي که راست راه مي رود مي خندند!! ...
28 تير 1395

عسل مامان

سلام حسین عزیزو قشنگم. ای همه عشق، همه زندگی،همه زیبایی وهمه وجود من، از لحظه بودنت واژه شکر وسپاس از پروردگار را بر لبانم جاری ساختی و من هر روز هزاران هزار بار خداوند مهربان را شاکرم که تورا -بهترین هدیه و بزرگترین نعمتش را- به من بخشید، خوشبختی را با تمام وجود در بودن در کنار تو احساس میکنم و عشق را در نگاه به چشمان معصومت لمس می کنم. بی نهایت دوستت دارم و برای شادی و خوشبختی ات از هیچ تلاش و کوششی فروگذار نخواهم کرد. از خدای خوب و مهربان بهترین ها را برایت آرزومندم بزرگ مرد کوچک من. روز بعد از عید فطر رفتیم پارک سرپوشیده شاپرک، برات جذابیتی نداشت و از وسایل بازیش خوشت نیومد،محیط کوچکی بود و فضایی برای ر...
21 تير 1395

تبریک حلول ماه مبارک رمضان

سلام پسر خوب و عزیزم حلول ماه مبارک رمضان، ماه مهمانی و رحمت خدا بر پسر پاک و معصومم مبارک باد. پسر عزیزم ، امروز دومین روز از ماه مبارک رمضان سال 95 است ، عصرها باهم به مسجد میریم، میپرسم حسین آقا کجا میریم؟ میگی: مسجد،الله وقتی هم میخواهی داخل مسجد بشی میگم حسین جیش نکنی قالی ها کثیف میشن میگی باشه و میری قسمت آقایون ،جانماز و مهر بر میداری و مینشینی حسین عزیزم ،قیام نماز،دستها رو بالا بردن برای تکبیر، دستها رو بالا بردن برای قنوت و سجده رفتن رو یادگرفته ای ، فقط رکوع رفتن رو انجام نمیدی. الهی قربون اون دستای ناز و کوچکت بشم که برای قنوت بالا میبری و میگی الله بزرگ مرد کوچک من ،دراین ماه رحمت ال...
19 خرداد 1395

طرح معما

سلام پسر عزیز و قشنگ و باهوشم امروز چند تا معمای زیبا خوندم و از حلشون لذت بردم، تصمیم گرفتم اینجا برات بذارم که در آینده از خوندن و حل کردنشون لذت ببری. معمای شماره یک : - ۱۰۰ نفر آدم با هوش در یک سالن زندانی هستند. - حداقل یک نفر و حداکثر همه آنها دارای یک خال بر روی صورتشان هستند. - هیچ کدام از این افراد نمی دانند که آیا خود دارای خال هستند یا نه. - به آنها گفته شده که به ازای هر آدم خال دار یک شبانه روز (نه کمتر و نه بیشتر) مهلت دارند که آدم های خال دار از سالن بیرون بیایند. - این افراد نمی توانند هیچ ارتباطی با افراد دیگر موجود در سالن برقرار کنند. - تنها ارتباط موجود دیدن صورت افراد دیگر است. ...
13 خرداد 1395

تولد دو سالگی عزیز دل مامان

          عزیزترینم حس داشتنت قشنگترین حس دنیاست تو که باشی هر روز را نه ، هر ثانیه را عشق است با ذره ذره وجودم دوستت دارم حسین عزیز و قشنگم نفسم ، عشقم ، امیدم تولدت مبارک الهی که صد ساله شوی عزیزم ، الهی هزار شاخه شوی نفسم     زندگی موسیقی گنجشک هاست زندگی باغ تماشای خداست زندگی یعنی همین پروازها صبح ها لبخندها آوازها زندگی یعنی روزهای قشنگ با تو بودن زندگی یعنی روز قشنگ زاد روز تو دوستت دارم ، میپرستمت حسین عزیز و دردانه ...
31 فروردين 1395

خاطرات تولد عزیز دلم

سلام دردانه عزیز و قشنگم 31 فروردین سال 93 در چنین روزی،ساک وسایل فرزند عزیزم وچمدان وسایل و لباس های خودم و مامان جون را بستم و آماده شدیم که به  اتفاق دایی رضا بریم خونه خاله جان فاطمه. بعدازظهر دایی ، زن دایی ،محمدکاظم پسردایی و حاج آقا همسایه اومدند اونجا، زن دایی کمک مامان جون وسایل رو داخل ماشین دایی گذاشتند ، وجودم مملو بود از خوف و رجا ، فقط چند ساعت بیشتر نمانده بود تا تولد پسر عزیزم ، صبح روز اول اردیبهشت روز موعود بود ،به خاطر دیابت بارداری دوران سخت و پر از استرس و نگرانی را تا این لحظه گذرانده بودم و این نگرانی هنوز ادامه داشت تمام امیدم به خدای بزرگ و مهربانم بود ، لحظه رفتن اشک امان از چشمانم بریده بود از ...
31 فروردين 1395

تبریک روز مادر

                          مادر! درستایش دنیای پرمهرت ، ترانه ای از اخلاص خواهم سرود وگلدسته ای از مهر بر گردنت خواهم آویخت. شکوه عشق را در زمزمه های مادرانه ات می یابم وانگیزه خلقت را از قلب پرمهرت می خوانم. مادر، بوسه بر دستان خسته تو جانم را زنده می کند و دیدار تو عشق را در دلم به ارمغان می آورد. ایمانم از دعای توست وخدایم را از زبان تو شناخته ام ، عبادت را تو به من آموخته ای ، مادر! ای الهه مهر. تو گلی خوشبو از بهشت خدایی که گلخانه دلم از عطرتو سرشار است ، از تبار فاطمه ای وگویی وجود تو را با مه...
16 فروردين 1395