حسین عزیزمحسین عزیزم، تا این لحظه: 10 سال و 5 روز سن داره

حسینم معجزه مقدس الهی وهدیه ناب پروردگار

لالایی های مامان

سلام عزیزدردونه مامان   سلام یکی یه دونه مامان پسر قشنگ وعزیزم هرلحظه که تورومیبینم ایمانم به قدرت وعظمت خدابیشتروبیشترمیشه،توآینه خدانمای منی بهترینم،عزیزترینم. مادر دورت بگرده،مادر فدات بشه الهی، مادربلاگردونت بشه الهی پسرناز وقشنگم. پسرعزیزوقشنگم دوستت دارم خیلی خیلی خیلی زیاد،توهیچوقت نمیتونی بفهمی که مامان چقدردوستت داره،هردم و بازدمم فقط وفقط به عشق توست،تو تمام زندگی من شده ای،حتی لحظه ای نمی شود که به غیرتو فکرکنم،تمام فکرم،ذهنم،روحم فقط متعلق به توست. سرکارکه هستم لحظه شماری می کنم که زودتربرم خونه وپسرعزیزم روببینم،صبحها که سرکارم خیلی دلم برات تنگ...
5 مرداد 1394

مامانی اومدباکلی عکس های قشنگ

سلام پسرقشنگم عزیزدردونه ام،یکی یه دونه ام،نورچشمم،تمام امیدزندگیم باذره ذره وجودم دوستت دارم و هرلحظه هزاربار خدا رو شکرمیکنم به خاطرداشتنت،به خاطرلطف بینهایت حق تعالی که گلی ازگلهای بهشت روبه من هدیه داد. عزیزم روزبه روزکه داری بزرگتر میشی و شیرین کاریات و تواناییهات بیشترمیشه،ایمانم به قدرت خداافزونتروافزونترمیشه چه معجزه ای بزرگترازخلقت وجودنازنین تو،خداحافظ ونگهدارت باشه بهترینم،عزیزترینم. پسرم خیلی مهربون وخوش اخلاق واجتماعی هستی،هرموقع آلمادخترهمسایه که یکماه ازتوبزرگتره میاداونجا،تمام اسباب بازیات رودراختیارش میذاری هرگزنشده اون چیزی روبرداره وتوازش بگی...
29 تير 1394

راه رفتن عزیزدل مامان

سلام پسرعزیزوقشنگم الان حدود چهل روزی میشه که به راه افتادی،وقتی یک سال ویکماه وده روزداشتی،فاطمه خانم همسایه بادخترش که یکماه ازتوبزرگتره اومدن اونجا،آلمادخترفاطمه دوراتاق راه می رفت،میدویدوبازی میکرد وتوهم چهاردست وپادنبالش میرفتی وخیلی باکنجکاوی وتعجب نگاش میکردی،عزیزدلم اون روزاباکمک وتکیه به دیواریاپشتی یامبل فقط میتونستی وایستی وهنوزبدون کمک نمی تونستی تعادلت روحفظ کنی،راه رفتن هاوبدوبدوهای آلماخیلی توجهت روجلب کرده بودوچشم ازش برنمی داشتی،وقتی آلماومامانش رفتن،یکدفعه حرکتی انجام دادی که ازخوشحالی اشک توچشام جمع شدوکلی تشویقت کردم ومامان بزرگی ر...
21 تير 1394

روزهای سختی که برماگذشت

سلام پسرعزيزم ببخش که این مطلب رو اینقدر با تاخیر مینویسم ،مشکل ازسایت بلاگفا بود اول اونجا برای عزیزدلم وبلاگ ساختم که سرور مرکزی سایت وبلاگ با مشکل جدی مواجه شد و بعضی اطلاعات سرور از دست رفت که متاسفانه وبلاگ ما هم از دست رفت و اومدم تو سایت نینی وبلاگ،برای نفسم  وبلاگ جدیدی ساختم. بیست وسوم اردیبهشت اولين سالگرد بابايي بود از ساعت 4 صبح بیست وسوم تو مریض شدی،صبح زود دوبار هر چی غذا و شیرخورده بودی بالا اوردی ما فکرکردیم دلت درد میکنه ولی دل درد نبود شروع یک عفونت ویروسی بود همش گریه میکردی و بیقراری. ظهر مادر بزرگ (مادربابایی) کارت سالگرد برامون آورد و چند دقیقه ای تو رو د...
16 تير 1394

عکس های دوازده ماهگی،یازده ماهگی ونه ماهگی عزیزمامان

 عکس های دوازده ماهگی امیدمامان               خدامامان بزرگی روحفظ کنه ایشالاه سایه اش صدوبیست سال بالای سرماباشه ایشالاه اینقدرزنده بمونه که وقتی بزرگ شدی عاشق قلب مهربونش بشی مامان بزرگی باتمام وجودش عاشقته خیلی دوستت داره،خیلی زیاد           روزجمعه 21فروردین رفتیم خونه دایی رضاودایی رضاومحمدکاظم سرعزیزمامان روماشین کردن              ...
14 تير 1394