یک جمعه به یادموندنی- تیرماه 95
سلام گل پسر دوست داشتنیه خودم. حسین من ، پسرک شاد و شیرین زبونم، روزای گرم تابستون هم یکی پس از دیگری می یاد و به سرعت می گذره. البته در کنار تو قند عسل مامان، همیشه و همیشه به ما خوش می گذره. جانم برات بگه دیروز بعدازظهر جمعه به اتفاق پسر قشنگم و مامان جون عزیز رفتیم گردش،خداروشکر خیلی بهمون خوش گذشت ، موقع برگشتن اونقدر خسته بودی که تو ماشین خواب رفتی و تا صبح خوابیدی بدون شام،خیلی سعی کردم بیدار بشی و شام بخوری ولی بیدار نشدی و خواب برات از همه چی بهتر بود عزیز دل مادر. ...
نویسنده :
مامان
11:59