21 ماه درکنارعزیزدلم
سلام پسر عزیز و قشنگم
خدا را شاکر و سپاسگذارم که بزرگترین ، زیباترین و بهترین نعمت زندگی را به من عنایت کرد ، مرا لایق مادر شدن دانست و پسری زیبا و سالم به ما داد تا همیشه و در تمامی لحظات شکرگذارش باشیم.خدایا هزارها هزارها هزارها ...مرتبه شکرت به خاطر تمامی نعمت هایت.
عزیز دلم با ذره ذره وجودم دوستت دارم ، تو تمام من شدی ومن فقط به عشق توست که زنده ام ، نفس میکشم و زندگی میکنم ، از خدای خوب و مهربان بهترین های زندگی را برایت آرزو دارم.
الهی،فدای نگاههای پاک و معصومانه ات بشم پسر عزیز و دلبندم، قربون دستهای کوچک و باطراوتت بشم ،دستهای کوچک و نازی که وقتی در دستانم میفشارم به آرامشی میرسم که توصیف ناشدنی ست.
تجسم میکنم روزی را که بزرگ بشی، مرد بشی و آن روز بوسه بر دستهای مردانه ات بزنم وبه مردانگی ات، به آقاییت،به بزرگی ،بزرگواری ،جوانمردی و به تمام خوبیهایت ببالم و آن روز هم باتمام وجودم شکرگذار لطف و عنایت پروردگار باشم.
خدای خوب و مهربان فرزندم را که بنده پاک و معصوم توست به تو میسپارم، دراین زمان ودر هر زمانی نگهدار و یار ویاورش باش و بهترین های زندگی هم در بعد معنوی و هم در بعد مادی را نصیب و روزیش گردان.
آسمان چشمت ابری و دلت غمگین مباد
خاطرت ناشاد و شادی در پس پرچین مباد
هر کجا پر میکشد مرغ خیالت شادمان
از خدا میخواهم آنجا بال و پر سنگین مباد
نان گرم و آب سردی آرزو دارم تو را
در شئون زندگی، رخساره ات پرچین مباد
مملو از شادی و مهر و دلخوشی باشد دلت
آرزو دارم دلت، پرکینه و چرکین مباد
خنده از لبهای تو، جاری چو جوهای روان
خالی از لبخندها، آن چهره ی شیرین مباد
از حسود و از بخیل و چشم شور و بی حیا در امان باشی الهی،
سینه ات پرکین مباد
از تو میخواهم خدایا، از بلایای زمان ایمنش دار و دعایش خالی از آمین مباد.
عزیز دل مادر،یه روز بعدازظهر رفتیم خونه حاج آقا همسایه خوب و مهربونمون
تمام اتاق های خونه از آشپزخونه گرفته تا انباری، همه جا رو گشتی و تمام وسایل خونه شون رو بهم ریختی،حاجی هم بنده خدا خم به ابرو نیاورد،خلاصه حسابی کنجکاوی کردی،من هم تا زمانی که کار خطرناکی نکنی محدودیتی برات قائل نمیشم و آزادت میذارم.
اینجا هم رفتی یه ماشین از توی انباری پیدا کردی و آوردی توی هال که بازی کنی.
اینجا هم خوشکل مامان، عشق مامان،پریز تلفن رو ازتوی برق کشیدی،عاشق سیم و پریز برقی و هر روز به خاطر این بازی های خطرناک ودخالت مامان کلی گریه میکنی و با هیچ جایگزینی آروم نمیشی و در این مورد مامان اصلا انعطاف پذیری نداره.
اینجا هم چون پریز تلفنه مانعت نشدم.
عزیز دلم از کنجکاوی ها و بازیهات تو خونه حاجی عکس زیاد گرفتم که اینجا برات نگذاشتم.
اینجا رفتیم روی حیاط
یه روز بعدازظهر محمدکاظم عزیز پسر دایی رضا اومد اونجا و عکس گرفتیم.
نفس مامان ، مامان جون عزیز و زن دایی ناهید