حسین عزیزمحسین عزیزم، تا این لحظه: 10 سال و 6 روز سن داره

حسینم معجزه مقدس الهی وهدیه ناب پروردگار

آذرماه 96 و بیماری مامان جون

1396/10/4 10:09
نویسنده : مامان
160 بازدید
اشتراک گذاری

پسر عزیز و دلبندم،حسین عزیزتر از جانم : سلام

سلام به روی ماهت ، سلام به چشمان پاک و معصومت ، سلام به روح لطیفت که نزد خدای مهربان بسیار آبرو داری

حسینم ، پسر عزیزم خداوند مهربان به آبروی روح پاک و معصوم تو به ما رحم کرد و مامان جون رو بهمون بخشید و سایه اش رو بالای سر ما حفظ کرد که خداوند رو به تمام مقدسات و آبروداران درگاهش قسمش میدهم که سال های سال سایه اش را بالای سر ما نگه دارد و ما را از نعمت وجود پر مهر و پر عطوفتش بهره مند سازد.

صبح شنبه 25 آذرماه ، مامان جون یه کمی زبونش سنگین شد و دستش کمی بی حس شد و صورتش و چشماش ورم شدید کرد ، من با دیدن این علائم متوجه نشدم که مامان جون دچار سکته خفیف شده و خدا رو شکر همون روز پیش دکتر مغز و اعصاب نوبت داشتیم ، بعد از ظهر که پیش دکتر رفتیم ، دکتر سریع تشخیص داد و گفت باید چند روزی مامان جون رو بستری کنیم و تحت نظر باشه ، از همون مطب دکتر رفتیم بیمارستان و زنگ زدم به زن دایی که با دایی بیایند بیمارستان و تو رو با خودشون ببرند ، عزیز دلم تو هم گریه میکردی و میگفتی میخوام تو بیمارستان پیش شما بمونم و همراه زن دایی نمیرم ، مامان جون رو بستری کردیم، دایی و زن دایی اومدن و زن دایی با مهر و محبت تو رو راضی کرد که همراهشون بری، خیلی لحظات سختی بود اولین بار بود که از پسر دلبندم جدا میشدم و برایم خیلی دردناک بود برای مامان جون هم خیلی سخت بود ، اما چاره ای نبود و تو باید با زن دایی میرفتی ، خدا رو شکر خیلی زود متوجه شرایط شدی و راضی شدی ، ماشاالله که چقدر پسر فهمیده ای هستی و این رو تو چند روزی که مهمون زن دایی بودی ثابت کردی،سه شبانه روز سخت رو پشت سر گذاشتیم ، دوری از عزیز دلم و مریضی مادر عزیز و مهربانم ، زن دایی این سه روز تو رو پیش ما نیاورد چون بیشتر اذیت میشدی و رفتن و دل کندنت از ما سخت بود، خدا رو شکر سختی ها به خیر و خوبی گذشت ، مامان جون بهبود یافت و بعد از ظهر سه شنبه ما به خانه برگشتیم و به عزیز دلم رسیدم ، خدا میدونه که چقدر من و مامان جون دلمون برات تنگ شده بود ، اولش تو ناراحت بودی و کمی با ما قهر بودی که سریع گذشت و آشتی کردی ، من چند روز آخر هفته سر کار نرفتم و پیش تو و مامان جون موندم ، بسیار کم توقع و زودرنج شدی ، به اندک چیزی گریه میشی و جیغ میزنی ، انتظار داری که من همیشه کنارت باشم و فقط باهات بازی کنم ، مامان جون خودش بیشتر کارها رو میکنه  و نمیذاره من خیلی کمک بدم ، میگه کنار حسین باش تا جبران چند روزی که پیشش نبودی بشه.

پسر عزیز و دلبندم از خداوند بزرگ و مهربان میخواهم که سایه مامان جون رو سال های سال بالای سر ما حفظ کند و ما رو از نعمت وجود پر مهر و پر برکتش بهره مند گرداند.

پسر عزیزم از خوبی ها و مهربانی ها و قلب پاک مامان جون هر چه برایت بگویم کم گفته ام و اینکه چقدر مامان جون تو رو دوست دارد ، تو رو از من و دایی رضا هم بیشتر دوست دارد ، خدا کند زنده باشد و تو بزرگ شوی و خودت این چیزها رو بفهمی و درک کنی.

خداوندا، مهربان پروردگارا ، تورا هزار هزار مرتبه شکر میگویم که مامان جون عزیز را به ما بخشیدی ، تو را به چهارده نفس مقدس قسمت میدهم که به مامان جون عمری بسیار طولانی توام با عزت و سلامتی عنایت فرمایی. آمین بحق رب العالمین

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)