حسین عزیزمحسین عزیزم، تا این لحظه: 10 سال و 20 روز سن داره

حسینم معجزه مقدس الهی وهدیه ناب پروردگار

گردش-تیرماه 94

1394/5/28 10:53
نویسنده : مامان
346 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسرقشنگ وعزیز ودردانه ام،مامان فدات بشه الهی.

بازم خدای خوب ومهربون روهزارمرتبه شکرمیکنم

بخاطرداشتنت،هرچقدرخداروشکرکنم بازم کمه،فقط خدا خودش میدونه که

چقدرممنون لطف وعنایتش هستم که چنین عزیزی روبه من هدیه داده و به من

حقیر و گنهکار لیاقت مادری چنین گوهرباارزشی ازگوهرهای گنجینه خلقت رو

عنایت کرده،فقط خداخودش میدونه که تمام ذرات وجودم درتمام لحظات

شکرگذاروسپاسگذارشه،خداونداچگونه شکراین نعمت بزرگ را به جاآورم؟

فقط شکر دل وزبان وسجده شکر،احساس میکنم خیلی کمه،خداوندادستم رابگیر

وکمکم کن تابنده خوبی برایت باشم تاشاید دلم کمی آروم بگیره واین وسیله

کوچکی باشه برای شکرگذاریت،خداوندا کمکم کن که بتوانم مادرخیلی خوبی

باشم و وظیفه مادری ام رابه نحو احسنت انجام دهم وخدایاهرگز شرمنده تو

وفرزندم نشوم. بارالهاخیلی به تومدیونم بینهایت.

خداوندا،مهربان پروردگارمن دوستت دارم وتوراشکر میکنم به خاطرتمام داشته هاونداشته هایم.

خداوندا حافظ ونگهدارپسرم باش،دستش رابگیروچشم برهم زدنی به حال خود رهایش نکن.

خداوندا تورابه تمام مقدسین ومقربین درگاهت،تورا به محمد(ص) وآل محمد(ص) قسمت میدهم

که فرزندم ونسلش  راجزء بندگان پاک وصالح وشایسته خودت قرار بده وعمری

بسیارطولانی توام باعزت،سلامتی ونیکبختی روزیش کن.آمین بحق رب العالمین.

پسرعزیز ودوست داشتنیم،عصر 24/5/94 همراه مامان بزرگی عزیز وخاله مهلا

وشوهرش رفتیم خونه مادرشوهر خاله واز اونجا باهم رفتیم گردش وعکس هم

گرفتیم،اجازه نمیدادی ازت عکس بگیریم فقط میخواستی بگردی وبدو بدو کنی.

قربونت برم عزیز دلم عاشق گردش وبیرون رفتنی،خیلی کیف میکنی.فقط کاری به

خوردن نداری،خوردنی که به طرفت بیاد اوقاتت حسابی تلخ میشه،ماهرچی

بخوریم اصلا کاری نداری،حتی از روی کنجکاوی هم حاضر نیستی مزه کنی،هر

کی همراهمون باشه تعجب میکنه ومیگه این بچه چراچیزی نمی خوره،حتی

بستنی که همه بچه هاچقدر دوست دارن،خلاصه مامان ماهرخوراکی ای جلوی تو

بخوریم تو اصلا هوس نمیکنی،من که هرچی میخورم اصلا به دلم نمیگیره حتی

بعضی وقتا موقع خوردن بغض راه گلوم رو میگیره وآرزو میکنم که کاشکی توهم

میخوردی ولی تابخوام یه کم بهت بدم پا میذاری به فرار،اگرهم اصرارکنم اوقاتت

تلخ میشه وجیغ میزنی،به زور هم اگه بذارم تو دهنت میاریشون بیرون،فقط غذا

ومیوه که اونم باید توخونه باشیم وکلی سرگرمت کنیم وحواست روپرت کنیم

تا ذره ذره غذایی به خوردت بدیم،پسرقشنگ ونازنینم خداکنه بزرگتر که شدی

غذاخوردنت خوب بشه ومامانی اینقدر به خاطرنخوردنت حرص نخوره وجوش نزنه.

خلاصه عزیزدلم از خوردن که مقوله ای زجرآوراست برای نفس مامان بگدریم خیلی

بهت خوش گذشت وحسابی گشتی وبازی کردی وبدو بدو کردی،اینقدردویدی

که نزدیک غروب که حرکت کردیم توی ماشین خواب رفتی وخوابیدی تاصبح.

چندتا تااز عکسای قشنگت رواینجا برات میذارم.  

  

 عکسهای 16 ماهگی نفس مامان

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

کنارمامان بزرگی عزیز،مادرشوهرخاله مهلا ایستاده. 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خاله مهلای عزیزکنار همسرش،عزیزمامان هم میخوادازبغل خاله بیادپایین وبدو بدو کنه.

 

 

اینجا باهمسایه مون ودخترش ونوه اش رفتیم زیارتگاهی که تعلق دارد به آقاامام حسین(ع) 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)