حسین عزیزمحسین عزیزم، تا این لحظه: 10 سال و 14 روز سن داره

حسینم معجزه مقدس الهی وهدیه ناب پروردگار

روزهای سختی که برماگذشت

1394/4/16 10:32
نویسنده : مامان
464 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسرعزيزم

ببخش که این مطلب رو اینقدر با تاخیر مینویسم ،مشکل ازسایت بلاگفا بود اول اونجا برای عزیزدلم وبلاگ ساختم که سرور مرکزی سایت وبلاگ با مشکل جدی مواجه شد و بعضی اطلاعات سرور از دست رفت که متاسفانه وبلاگ ما هم از دست رفت و اومدم تو سایت نینی وبلاگ،برای نفسم  وبلاگ جدیدی ساختم.

بیست وسوم اردیبهشت اولين سالگرد بابايي بود از ساعت 4 صبح بیست وسوم تو مریض شدی،صبح زود دوبار هر چی غذا و شیرخورده بودی بالا اوردی ما فکرکردیم دلت درد میکنه ولی دل درد نبود شروع یک عفونت ویروسی بود همش گریه میکردی و بیقراری.

ظهر مادر بزرگ (مادربابایی) کارت سالگرد برامون آورد و چند دقیقه ای تو رو دید و رفت.

بعدازظهر پرستارت (خاله سمیه) اومد که تو رو نگهداره و من و زن دایی ناهید بریم سالگرد که وقتی خاله سمیه اومد متوجه شدیم که عزیزدلم تب داره و همینطور گریه میکردی و بیقرار بودی، سریع  قطره استامینوفن بهت دادم  و آژانس گرفتیم  و باخاله سمیه نفس مامان روبردیم بیمارستان قسمت اورژانس،داروت رو گرفتیم و برگشتیم خونه.

دلم خیلی بیقراربود دلم پرمی کشید که برم برای مراسم سالگرد بابایی،بس که بیقرار و ناراحت بودم مامان بزرگی عزیز و زن دایی ناهید و خاله سمیه گفتند ما مراقب حسین هستیم پاشورش میدیم نمیذاریم تبش بره بالا،تو برو مراسم، عزیزدلم رو اول به خدا و بعد به عزیزانی که کنارم بودند سپردم و با همون آژانس رفتم برای مراسم بابایی،به هیچ کس کاری نداشتم فقط به خاطر عشقم رفتم دیگه هیچ چیز و هیچ کس برام مهم نبود،چقدر دلتنگ و بیقراربابایی بودم وقتی رفتم سرمزارش و باهاش حرف زدم و ازش خواستم که برای میوه زندگیمون دعاکنه تا خوب بشه حس میکردم کنارمه حس میکردم صدامو میشنوه و چقدر نیاز داشتم که کنارمون بود،اختیار چشمانم دست خودم نبود،دلم میخواست ساعتهای طولانی کنار مزارش مینشستم  و باهاش درددل میکردم ولی مجال نبود و دل به فکر عزیزدلم بودم.

به خونه که برگشتم حسین عزیزم تبش بالا رفته بود و داشتند پاشورت میدادند،حسین جانم چهارشبانه روز تب کردی وتبت از 39 پایین نمی اومد با قطره استامینوفن و شربت ایبوبروفن و پاشور و بدن شور فقط تونستیم تبت رو کنترل کنیم.

خانم دکتر فرهمند دختر حاج آقا همسایه مون خیلی محبت کردند و کمک دادند چندین بار تو این چند روز عزیزدلم رو دیدند و دارو تجویز کردند،4 شبانه روز تب داشتی، روزهای خیلی خیلی سختی بر ما گذشت.

خدا خیر بده به زن دایی ناهید،انشاالله  هر چی از خدا میخواد خدا بهش بده، انشاالله محمدکاظم عزیز و دوست داشتنی در زندگیش خوشبخت و موفق و سعادتمندبشه و خداوندبهترینها رو قسمتش کنه.

روزها خاله سمیه کمکون بود و زن دایی می اومد سرمیزد، شبها دو شب تا صبح زن دایی کنار ما بود و پاشورت میدادیم، چقدر گریه کردم چقدر دعا کردم چقدر پیش خدا التماس کردم که پسر عزیزم خوب بشه، همه مون گریه میکردیم،زن دایی مرتب دعا میخوند، مامان بزرگی روی حیاط سجاده پهن کرده بود، گریه می کرد و دعا می کرد،مامان بزرگی بسکه جوش زده بود و گریه کرده بود نایی نداشت حال خودشو نمی فهمید،رنگ به چهره نداشت.

شب سوم محمدکاظم عزیز پیشمون بود، گریه و بیقراریت کمتر شده بود ولی همینطور میسوختی و تبت پایین نمی اومد و مرتب پاشورت میدادیم، از روز چهارم یک کم تبت اومد پایین ولی شب دوباره تب کردی، شب چهارم حاج آقا همسایه پیشمون موند و تا صبح پاشورت دادیم.

از روز پنجم رو به بهبودی بودی و خدا رو هزار هزار هزار مرتبه شکر خطر رفع شد و به خیر گذشت و خدای خوب و مهربان دعای ما را بی جواب نگذاشت مطمئنم که روح بابایی هم برات دعا کرد و از دعاهای همه ما پسرقشنگم خوب شد،خدا را بسیارشاکر و سپاسگذارم که این شب و روزهای سخت به خیر و سلامتی گذشت.

 

حالا بذار از بابایی برات بنویسم.

اول چند تا عکس از بابایی برات میذارم.

 

 

 

 

 

 

 

سال گذشته كه تو تازه متولد شده بودي ده روزه بودي كه يه سفر كاري براي بابايي پيش اومد و رفت به سفر و قرار بود وقتي برگشت براي پسر عزيزمون هم شناسنامه بگيره و هم جشن ختنه سيرون.

ميخواست يه اسم ايراني اصيل،خيلي قشنگ و بامعني براي پسرمون انتخاب كنه و خيلي

تو اين مساله حساس بود كه بهترين انتخاب رو داشته باشه به خاطر همين گرفتن شناسنامه رو گذاشت براي وقتي كه برمي گرده ولي ديگه برنگشت و در اثرسكته فلبي به ديار باقي شتافت و براي هميشه ما رو تنها گذاشت و به سفر ابدي رفت.

روحش شاد باد.

من و بابابزرگ موقع گرفتن شناسنامه آقا پسر عزيزمون، به پاس گراميداشت ياد پدر و زنده نگه داشتن نام پدر،تو را اميد نام نهاديم كه اسم مستعار بابايي خدا بيامرز بود.

بابايي هميشه آرزو داشت كه پسر داشته باشه و براي آينده پسرش نقشه ها و آرزوها داشت و وقتي كه تو به دنيا اومدي خيلي خوشحال بود و خيلي تو رو دوست داشت.

بابايي مردي بود اهل هنر و ورزش و توي هنر و ورزش در نوجواني  و اوايل جواني پيشرفت هاي خيلي خوبي داشت كه متاسفانه به دليل مشكلات مالي و عدم حمايت از طرف خانواده مجبور شد هر دو را رها كند و در كاري مشغول شود كه هيچ سنخيتي با روحيه او نداشت و اين مساله خيلي اونو زجر ميداد.

بابايي در ورزش شنا و فوتبال سرآمد بود و در دوران دانش آموزي در مسابقات شنا و نجات غريق دو مدال گرفت و بعدها مدتي مربي نجات غريق بود.

او همچنين اهل هنر و موسيقي بود،گيتار ميزد و صداي بسيار زيبا و دلنشيني داشت، در خوانندگي پيشرفت خوبي داشت در اوايل جواني فكر ميكنم بين 18 تا 23 سالگي خواننده بود و چند تا كاست زده بود و جند تا كنسرت هم اجرا كرده بود.مدتي هم شاگرد ناصر عبداللهي بود و همراه او به تهران رفت و مدت كوتاهي هم صداي دوم ناصر بود كه به خاطر مشكلات اقتصادی و تامین معیشت خانواده مجبور شد به كرمان برگردد.

خط ريز خيلي قشنگي داشت و ذوق شعر گفتن هم داشت و خيلي وقتا بي مقدمه شعر ميگفت و من هميشه ميخواستم دفتري بذارم سردست كه تا شعري به زبانش جاري ميشه بنويسم چون همون  لحظه اي كه تو حس مي رفت شعري ميگفت و بعد كامل يادش نمي موند كه بخواد بنويسدش، كه متاسفانه هيچ  وقت عملي نشد.

ولي با اينهمه ذوق و استعداد هنري به خاطر مشكلات مالي و اقتصادي و داشتن زن و فرزند و به خاطر تامين مخارج زندگي و عدم حمايت از طرف خانواده مجبور شد از هر دو استعداد خود دست بردارد و مردي شود كه نمي خواست بشود و نبايد ميشد،و مجبور شد تو زندگي شغل هايي رو انتخاب كند (البته انتخاب نبود اجبار بود) كه هيچگونه سنخيتي با روحيات،علايق و استعدادهاي او نداشت و تمام عصبانیت ها،پرخاشگریها و بداخلاقیهایش به همین خاطر بود.

بابايي ذاتا مردی بسيار خونگرم، خوش برخورد، خوش قلب و مهربون بود و روابط اجتماعي بسيار بالايي داشت، از شعور اجتماعی بسیار بالایی برخوردار بود،بسیار مرد فهمیده و صاحب عقلی بود، همیشه دعا میکرد و میگفت خدا کنه پسرمون قیافه اش به تو بره و عقلش به من، ولي متاسفانه روزگار باهاش خوب تا نكرد و اوني  شد كه نبايد ميشد و عمده علتش مشكلات اقتصادي  و عدم حمايت از طرف خانواده بود و به  قول خودش پركس  و بي كس بود هيچ كس زير پر و بالش را نگرفت تا پرواز كند و پر و بالش شكست و با دلي خونين در جواني به سفر ابدي رفت.

اينجا مجال اين نيست كه بتوانم از تمام خصوصيات بابايي برايت بنويسم فقط  سعي كردم به چند مورد بارز اشاره  كنم انشاالله بزرگ كه شدی بيشتر برات تعریف میکنم.

روحش شاد و يادش  گرامي باد.

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری دوم www.pichak.net كليك كنيد

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)